ایوب بودن گلشیری

مصاحبه

چرا از میان آثار داستان‌نویسان معاصر، سراغ هوشنگ گلشیری رفتید؟ اینجا سلیقه و ذوق بی‌تأثیر نیست. برای شخص من، همان‌طور که در شعر، فروغ تافته جدا بافته‌ای است، در رمان معاصر هم گلشیری این‌گونه است. از سوی دیگر، نثر معاصر اساساً مدیون چند نویسنده است که یکی از برجسته‌ترین آن‌ها حتماً هوشنگ گلشیری است. دلیل شما برای
جزئیات

«وصیت‌ها» منتشر شد

اخبار

«وصیت‌ها» جدیدترین اثر مارگارت اتوود و دنباله کتاب «سرگذشت ندیمه» به فارسی منتشر شد.
جزئیات

قرار تصویری اول لک‌لک‌بوک با کتاب‌خوان‌ها

پرونده

تیم لک‌لک بوک در تاریخ دهم آذرماه، مصاحبه‌ای با دوستداران کتاب در کتاب‌فروشی «اسم» انجام داد. در این ویدئو می‌توانید گزیده‌ای از این گفت‌وگوها را ببینید. با تشکر از کتاب‌فروشی اسم و تمامی دوستانی که در این قرار ما را همراهی کردند. به امید دیدار شما در قرارهای آینده.
جزئیات

نامه بهرام بیضایی به اکبر رادی پس از مرگش

پرونده

پنج دی سالروز تولد بهرام بیضایی کارگردان و نمایشنامه‌نویس برجسته‌ی ایرانی است. همچنین این روز یادآور سالمرگ اکبر رادی، نمایشنامه‌نویس بزرگی است که به عنوان «چخوف» ایرانی شناخته می‌شود.
جزئیات

سال بلوا

کتاب

کتاب سال بلوا دومین رمان عباس معروفی، نویسنده‌ی محبوب ایرانی، بعد از رمان سمفونی مردگان است. نویسنده در این کتاب شرایط اجتماعی، سیاسی و فرهنگی نابسامان را در هر جامعه‌ی بدون ثبات و رشد نیافته و شخصیت‌های متفاوت که مدام به دنبال قدرت‌اند را به تصویر می‌کشد.
جزئیات

سفارش کتاب

لیست کتاب مورد نیاز خود را به لک‌لک بوک بسپارید و در محل موردنظر تحویل بگیرید. برای سفارش کتاب، کتاب‌های مورد نظر را با جستجو در سایت به فهرست درخواستی بیفزایید، یا کتاب‌های درخواستی را به صورت تایپی به لیست اضافه کنید. دقت کنید که برای کتاب‌های ترجمه شده، ناشر یا مترجم مورد نظرتان را حتما قید کنید.
جزئیات

سال نو مبارک

لک‌لک بوک سال نو را تبریک میگوید

تیم لک‌لک بوک، فیلم حاضر را به دو منظور تهیه کرده، اول تبریک سال نو و آرزوی سلامتی و شادی برای شما، دوم پاسخ دادن به سه سوالی که ممکن است برای شما جالب باشند:
سوال اول: ایده‌ی لک‌لک بوک از کجا آمد؟
سوال دوم: چرا این اسم برایش انتخاب شد؟
سوال سوم: با همراهی لک‌لک بوک به کجا می‌رسید؟

لک‌لک بوک

ویکی‌پدیا دانشنامه‌ای همگانی شد، چون به جای تکیه به «افراد خاص» از «عموم مردم» خواست اطلاعاتشان را به اشتراک بگذارند، یکدیگر را ویرایش کنند و به کامل شدن هم کمک کنند تا سود همگانی حاصل شود. بر این اساس ما نیز در تلاشیم تا در زمینه‌ی کتاب رسانه‌ای متخصص باشیم و برای رسیدن به این مهم، نیاز به خِرد جمعی شما کتاب‌دوست‌ها داریم. باور ما بر این است که «همه چیز را همگان دانند»، پس بستری فراهم کرده‌ایم تا همه بتوانند در مورد کتاب‌هایی که می‌خوانند بنویسند. بعد از مدتی لک‌لک بوک رسانه‌ی مرجعی خواهد بود که فارسی‌زبان‌های دنیا و ایرانیان با هر زبان و قومیت، به اطلاعات کتاب‌های مورد نیازشان دسترسی دارند و می‌توانند بهترین‌ها را انتخاب کنند. با این کار حلقه‌ی گمشده‌ی فرهنگ ما که «ضعف در کار تیمی» است، در جایگاه خودش قرار می‌گیرد و روزهای بهتر دور از ذهن نخواهند بود. همراه ما باشید تا در کنار هم برای این مهم تلاش کنیم.

ویژه‌نامه‌ی نوروزی لک‌لک بوک

مجموعه‌ی لک‌لک بوک اولین ویژه‌نامه‌ی نوروزی آنلاین خود را با مطالبی خواندنی تقدیم می‌کند:
ابتدا «سخن سردبیر» با حال و هوای این روزها را می‌خوانیم،
در بخش «گپ و گفت لک‌لک بوک با اهل قلم»، نسل جوان نویسندگان و مترجمان پرکارِ این روزها به ۶ سوال ما پاسخ داده‌اند؛
«آرزوی عجیب سال نو»ی نیل گیمن نویسنده آمریکایی بخش دیگر مجله است؛
«آموزش داستان با نمودار» مقاله‌ی جالبی است که مراحل نوشتن داستان را به خوبی به شما یاد می‌دهد؛
در بخش «جرقه‌های کوچک، کتاب‌های بزرگ» به دنیای نویسنده‌ها رفته‌ایم تا ببینیم چطور شروع به نوشتن شاهکارهای خود کرده‌اند؛
در آموزش دیگری می‌آموزیم که «چطور با استفاده از یک عکس داستان بنویسیم» و بعد از آن نمونه «عکس‌نوشته» جالبی از مصطفی مستور برایتان گذاشته‌ایم که با این سبک کار بیشتر آشنا شوید.
در «۸ ژانر، ۸ کتاب»، معروف‌ترین کتاب نه ژانر اصلی ادبیات و دلایل معروفیتش را برایتان در قالب یک اینفوگرافیک جذاب آورده‌ایم؛
در مصاحبه‌ی ترجمه‌شده‌ی فردریک بکمن، نویسنده‌ی مردی به نام اوه از «تجربه دونفره‌ی نویسنده و خواننده» برایتان می‌گوید؛
و در بخش سرگرمی هم یک «جدول ادبی» برایتان آماده کرده‌ایم.

امیدواریم از مطالب این مجله لذت ببرید و اگر آن را دوست داشتید، به دوستانتان معرفی کنید.

شرکت در چالش
#کتاب_ناتمام لک‌لک بوک
با جوایز ارزنده

کتاب ها

لک لک بوک

کتاب های صوتی

لیست


کتاب های الکترونیکی

لیست

اخبار لک‌لک

لک لک بوک

مجله لک‌لک

لک لک بوک

مصاحبه

لیست

گفت‌وگو با حسن انوشه حتما کشاورز می‌شدم

استاد انوشه می‌گوید: روزگار بحرالعلوم‌ها و مانند ابوعلی سینا شدن‌ها گذشت. ابن‌سینا هم شعر می‌گفت، هم پزشکی می‌دانست، هم فلسفه بلد بود و هم نجوم. ولی این روزها کسی نمی‌تواند چنین باشد. چون شاخه‌های علم گسترش پیدا کرده است. این روزها ممکن است کسی در کارخانه هواپیماسازی کار کند، اما خودش اصلاً تجربه پرواز با هواپیما را نداشته باشد. دفتر کار یا پاتوق پژوهش‌های ماندگارش در حوزه ادبیات و تاریخ ایران و جهان، ساختمانی دو طبقه و آرام و خلوت در بلوار مرزداران است. ساختمان که نه! کتاب‌خانه‌ای شخصی در دو طبقه که سالن‌های بزرگ آن با قفسه‌های پر از کتاب پر شده است. کتاب‌خانه‌ای که به گفته مالک آن، استاد حسن انوشه، حدود 50 هزار جلد کتاب را در خود جای داده است. از کتابی به قیمت یک ریال گرفته تا کتاب‌های نفیس یا ‌ کتاب‌های کمیابی که امروز راحت نمی‌توان نمونه‌اش را پیدا کرد و جزو منابع ارزشمند ادبیات و تاریخ ایران به شمار می‌روند. استاد می‌گوید: «یکی از برنامه‌های من این است که در زمانی که خودم هستم و نه بعد از مرگ، این کتاب‌ها را به شهرمان ببرم و برای بابل یک کتاب‌خانه خوب بسازم.» بعضی وقت‌ها چند دانشجو و پژوهش‌گر می‌آیند به کتاب‌خانه خلوت استاد و از این امکان برای مطالعه، تحقیق و پژوهش استفاده می‌کنند. استاد انوشه می‌گوید: «روزگاری دفتر ما رونق داشت و این‌جا نشست‌هایی داشتیم، اما حالا خودم هستم و خودم.» صندلی‌های برعکس چیده‌شده روی میز حرف‌های استاد را تأیید می‌کند. این‌جا اما هنوز یک چیز رونق دارد؛ حرمت کتاب و مطالعه. روی حاشیه طبقه هیچ‌کدام از قفسه‌های کتاب‌خانه استاد، خاک نگرفته است. این‌جا مردی به فکر کتاب‌هایش هست، به فکر فرهنگ کشورش، حتی به فکر کتاب‌هایی که احتمالاً باید برای چاپ آن‌ها از جیب خرج کند.


متن مصاحبه


انس با کتاب در خانواده شما وجود داشت، یا این راهی است که خودتان آن را انتخاب کردید؟

در خانه‌مان دیوان حافظ، قرآن، نهج‌البلاغه، حسین کرد شبستری، کتاب جوهری اثری از جودی خراسانی و درباره شهدای کربلا پیدا می‌شد. حتی چند کتاب چاپ سنگی هم داشتیم. مثلاً قرآنی که پدربزرگم نام تمام مولودهای خاندان را حاشیه آن می‌نوشت یا دیوان حافظ. یکی از آرزوهای من این بود که آن دیوان حافظ را به من می‌دادند. علاقه‌مند به ادبیات بودم. سال 1341 تا 1342 مکرر در مازندران زلزله می‌آمد. خانه ما نزدیک اداره پست و تلگراف و تلفن وقت بود. مدت‌ها کارمندان پست‌خانه از ترس زلزله در باغ محوطه اداره چادر زده بودند. در آن دو، سه ماه استقرار آن‌ها در چادر، هرچه کتاب و مجله داشتند، خواندم. مثلاً مجله‌های روشنگر، سپید و سیاه و بیش از همه داستان‌های دنباله‌دار ذبیح‌الله منصوری را به خاطر دارم. در بابل یک کتاب‌فروشی بود که کتاب کرایه می‌داد. آن موقع 10 شاهی برای خودش پولی بود، هرماه کتاب کرایه می‌کردم و می‌خواندم.

10 شاهی پول زیادی نبود برای پس‌انداز ماهانه یک کودک؟ خانواده متمولی داشتید؟

پول‌هایم را پس‌انداز می‌کردم. پدرم کشاورز بود. من هم کشاورزی می‌کردم. خانواده هم به کار من نیاز داشت. ما 10 خواهر و برادر بودیم و من بچه دوم خانواده. من، برادر بزرگ‌ترم و برادر کوچک‌تر از ما، هر سه، در مزرعه کار می‌کردیم. دخترها در خانه می‌ماندند و به مادرم کمک می‌کردند. عاشق کشاورزی بودم؛ روزی اگر حسن انوشه فعلی نبودم، حتماً کشاورز می‌شدم. کشاورز می‌شدم، اما کتاب هم می‌خواندم. همان موقع من هم درس می‌خواندم هم کشاورزی می‌کردم. نزدیک خانه ما یک خانه شاهنشاهی مثل قصر بود که هنوز هم هست. باغی 70 هکتاری داشت که پر بود از درختان پرتقال. یک ماه آخر تابستان می‌رفتم برای سم‌پاشی باغ و 300 تک‌تومان عایدم می‌شد که هزینه یک سال تحصیلم را با همان پول می‌دادم. اهل درس بودم. موقع دیپلم گرفتن، شاگرد اول استان مازندران شدم. ما اگر کار نمی‌کردیم، زندگی خانواده نمی‌چرخید. گاه تا نیمه‌شب باغ‌داری می‌کردیم.

تا نیمه‌شب باغ‌داری کردن برای یک کودک سخت نبود؟ کی به درس و مشق می‌رسیدید؟

چرا، اما چاره دیگری نبود. بزرگ‌ترین آفت کاهوکاری، حلزون است. حلزون‌ها با تاریکی هوا بیرون می‌آیند و بوته‌های کاهو را ناقص می‌کنند. کاهو را پاییز به این امید می‌کاشتیم که زمستان برداشت کنیم. تمام شب‌های سرد، چراغ‌دستی دستمان می‌گرفتیم و با سیخ حلزون‌ها را می‌کشتیم. وقتی از شکار حلزون برمی‌گشتیم، انگار حاجی‌فیروز بودیم (باخنده). از حلزون‌کشی که برمی‌گشتیم، می‌نشستم به درس خواندن. گاهی تا نیمه‌شب بیدار بودم. همیشه هول مدرسه را داشتم. گاه دو ساعت زودتر راه می‌افتادم به سمت مدرسه. سرایدار مدرسه وقتی من را پشت در مدرسه می‌دید، می‌گفت پسرجان برو خانه. چه کسی تو را این‌قدر زود فرستاده مدرسه! فقط کلاس نهم کمی شیطنت کردم. با دوستانی افتادم که درس‌خوان نبودند. من 15 ساله بودم. سال‌های بحرانی عمرم؛ بلوغ. خوشبختانه رفوزه شدم. ناگهان خودم را پیدا کردم. دیدم درس خواندن و شیطنت با هم جمع نمی‌شود.

هم‌نسلی‌هایتان، چقدر اهل مطالعه بودند؟

دانشگاه که رفتیم، حدود سال 1344، 1345 بود. آن وقت ذهنیت ما کم‌کم داشت جهت می‌گرفت. کتاب‌های جلال آل‌احمد را می‌خواندیم، مثلاً «نون و القلم» را بارها خواندم. بعدها دیگر خیلی جلال نمی‌خواندم و آثار دیگر نویسندگان را هم می‌خواندم. من در دانشگاه تهران، زبان و ادبیات عرب خواندم. خواندن این رشته هم در پختگی نگاهم به زندگی بی‌تأثیر نبود.

روی میز کارتان پر است از مقاله‌هایی به زبان انگلیسی. بخشی از کتاب‌های ترجمه‌شده توسط شما هم لاتین هستند. اشراف شما به زبان انگلیسی از کجاست؟

دیپلم که می‌گرفتم، در زبان انگلیسی، نمره‌ام شد یک و 83 صدم. مانده‌ام آن 83 صدم را چطور محاسبه کردند! یکی از دوستانم، کامران فانی، گفت: حسن، اگر می‌خواهی با استعمار مبارزه کنی، اول باید فرهنگ و زبانش را بشناسی. به کمک او یاد گرفتم. اکنون نزدیک به 20 هزار صفحه ترجمه دارم. دلیل تسلطم به زبان علاقه‌ای است که به تاریخ ایران دارم.

شما به اصطلاح دود چراغ می‌خوردید و درس هم می‌خواندید. کتاب‌خانه پشت سرتان پر است از کتاب‌هایی به کوشش، تألیف یا نگارش خودتان. هنوز متن کتاب‌هایتان را با مداد می‌نویسید، پاک می‌کنید و بعد تحویل چاپ می‌دهید. خیلی‌ها معتقدند سخت‌کوشی نسل قدیم در نسل ما نیست. نظر شما چیست؟

این روزها سخت‌کوشی مشابه نسل ما برای نسل جدید نیاز نیست. ما باید شب و روز تلاش می‌کردیم. اما قبول ندارم که جوان‌های امروز ما تنبل هستند. آن‌ها درس می‌خوانند و زحمت می‌کشند. ما این همه دانشجو داریم. روزگار ما مشکلات یک جور بود و این روزها جور دیگر. در دوره‌ای که ما دانشجو بودیم، اگر پول نداشتیم، می‌توانستیم شب توی خیابان بخوابیم. اما حالا اگر دانشجویی بخواهد این کار را انجام بدهد، به او می‌گویند کارتن‌خواب! مادر من وقتی از او می‌پرسیدند حسن سال چندم است؟ می‌گفت نمی‌دانم، فقط می‌دانم امسال درسش تمام می‌شود. امروز اما والدین لحظه به لحظه همراه بچه‌شان هستند. گاه به پسرم می‌گویم فاصله زندگی ما با هم 15، 20 سال نیست، 500 سال است! ما الک دولک و گل‌بازی می‌کردیم، شما بدون کامپیوتر زندگی‌تان نمی‌گذرد. گاهی وسوسه می‌شوم یک لپ‌تاپ داشته باشم و کارهایم را ساده‌تر پیش ببرم. هر نسل اما مناسبات و مقتضیات خود را دارد.

گاهی می‌گویند از نسل جدید نمی‌توان انتظار ابن‌سینا شدن را داشت.

روزگار بحرالعلوم‌ها و مانند ابوعلی سینا شدن‌ها گذشت. ابن‌سینا هم شعر می‌گفت، هم پزشکی می‌دانست، هم فلسفه بلد بود و هم نجوم. ولی این روزها کسی نمی‌تواند چنین باشد. چون شاخه‌های علم گسترش پیدا کرده است. این روزها ممکن است کسی در کارخانه هواپیماسازی کار کند، اما خودش اصلاً تجربه پرواز با هواپیما را نداشته باشد. برای مثال می‌بینید برای چشم‌پزشکی چند تخصص هست؛ مثلاً قرنیه، شبکیه و... مقتضیات زمانه که گفتم، ایجاب می‌کند نسل جدید، تخصص‌گرا باشد.

9 جلد از دانشنامه ادبیات فارسی شما به چاپ رسیده است و در نوع خود دائره‌المعارف فارسی هم به شمار می‌رود. ظاهراً هنوز چند جلد دیگر آن آماده چاپ است؟

دانشنامه زبان و ادبیات فارسی 9 جلدش چاپ شده است و پنج جلد آن منتظر چاپ مانده است. در این دانشنامه هر مسئله‌ای مربوط به ادبیات فارسی را گردآوری کرده‌ام. متاسفانه اما حمایت چندانی نشده است. سبک کارهایم متفاوت است. هم تألیف داشته‌ام، هم ترجمه و هم ویرایش. مثلاً ویرایش «تاریخ ویل‌دورانت» یکی از کارهایم است. «اصل ولتر» را هم من ترجمه کردم. ویرایش «جشن‌نامه» استاد سیدجعفر شهیدی را هم انجام دادم. همین که می‌بینم کتاب‌هایم برای بار یازدهم چاپ می‌شوند، یعنی حاصل تلاشم کاربردی بوده است.

تألیف کتاب پژوهش می‌خواهد و مطالعه مدام. کاری که حوصله نیاز دارد. هر روز چقدر از زمانتان به این کار اختصاص دارد؟

روزانه زندگی من در 12 ساعت کار می‌گذرد. کار که می‌گویم، یعنی این‌که 12 ساعت تمام روی این صندلی و پشت این میز می‌نشینم. منابع را می‌خوانم و بعد می‌نویسم. از جایم بلند نمی‌شوم مگر به ضرورت.

پس سلامتی‌تان چه می‌شود؟

عینک را هم که روی صورتم می‌بینید، قاعده سن است. 70 سال دارم و حالا باید برای مطالعه از این شیشه‌ها سوی چشم قرض بگیرم. شکر خدا کمردرد و پا درد هم نمی‌گیریم. این‌ها مال همان تغذیه سلامتی است که از کودکی خورده‌ام. من به عمرم هیچ شکری را به شکر مازندران ترجیح نداده‌ام؛ شکری که آب ساقه نیشکر و طبیعی است. مادرم 500 مرغ، غاز و اردک داشت. همیشه سبد می‌داد دستم و می‌گفت برو ببین غازها تخم گذاشته‌اند یا نه؟ بهترین روزهای زندگی من همان روزها بود. شاید با این خاطرات می‌خواهم مردن را به تأخیر بیندازم.

خانواده شما، به‌ویژه همسرتان، با این پرکاری موافق هستند؟ به‌هرحال طبیعی است که آن‌ها هم بخواهند شما را بیشتر ببینند.

همسرم، اختر رسولی، در زمینه ادبیات فعالیت می‌کند. بیشتر اوقات همین‌جا با هم کار می‌کنیم. خانواده‌ام می‌دانند که من نمی‌توانم یک روز هم از کتاب دور بمانم. خوش‌ترین بوی دنیا برای من بوی کتاب است. گاهی همسرم گلایه می‌کند. زن نجیبی است که همیشه به فکر خانواده و حفظ کیان آن است. ما 41 سال است کنار هم زندگی خوبی داریم؛ چیزی حدود زندگی دو نسل. من دو پسر هم دارم.

کدام‌یک از کتاب‌هایی را که خوانده‌اید، بیشتر دوست دارید؟

پاسخ به این سؤال ساده نیست. هر کتاب یک ویژگی دارد، اما حافظ از همان کودکی خیلی روی من اثر گذاشت. به خواندن شاهنامه و سعدی هم بسیار اهمیت می‌دهم. به نظر من آثار این شعرای ایران برای این روزها که نه، برای هنوزهای دیگر هم روزآمد است. این‌ها حکمت در کلام دارند. ببینید، حافظ چند قرن قبل پایه دموکراسی جهان را با یک بیت بنا نهاده است؛ مباش در پی آزار و هرچه خواهی کن. یا سعدی علیه‌الرحمه که می‌گوید: زنبور درشت بی‌مروت را گوی/ باری چون عسل نمی‌دهی نیش نزن.

چهره شما به‌عنوان پژوهش‌گر حوزه ادبیات جهان شناخته شده و صاحب اعتبار است. هیچ‌وقت وسوسه شده‌اید خارج از کشور زندگی کنید؟

با دوستم خرمشاهی صحبت می‌کردم، حرف جالبی زد؛ همه بعد از کار تفریح می‌کنند، ما با کار تفریح می‌کنیم. دوست دارم کشورهای مختلف دنیا را ببینم، اما برای تحقیقات. بارها به هندوستان، پاکستان، افغانستان و... رفته‌ام، اما برای تحقیق و شناخت فرهنگ و ادبیات. برای بسیاری از کارهایم هم به قول مهدی اخوان ثالث از «نفقه جیب» خرج کرده‌ام. دوست دارم در کشورم زندگی کنم.

مهم‌ترین دغدغه زندگی شما چیست؟

مهم‌ترین دغدغه من این است که به فکر برد فرهنگمان باشیم. یک زمانی برد فرهنگی ما بسیار وسیع بود. روزی در موزه تاگور هندوستان روی دیوار جمله‌ای به نقل از پدر «رابنید رانات تاگور» شاعر پرآوازه هندوستان دیدم: «بزرگ‌ترین افتخارم این است که حافظ دیوان حافظ شیرازی‌ام.» ببینید چقدر برد فرهنگی داشته‌ایم و تا کجا نفوذ کرده بودیم. نفوذ فرهنگی ایران همیشه والاتر و جلوتر از نفوذ نظامی و سیاسی بوده است. در بوسنی شاعری داشتیم بوسنیایی‌الاصل که به زبان فارسی برای دیوان حافظ و آثار سعدی شرح‌نویسی می‌کرد. هم‌چنین در شبه‌جزیره کریمه شاعری بوده که به زبان فارسی شعر می‌سروده است.


مقالات

لیست

صادق چوبک که بود

صادق چوبک سال 1353 خود را بازنشسته کرد و در همان سال به انگلستان رفت و بعد از چند ماه به آمریکا رفت و برای همیشه آن جا ماند تا این که سال 1377 در شهر برکلی آمریکا از دنیا رفت. او حدود 25 سال تا لحظه مرگ از ایران دور بود. اما در همه این سال‌ها او عاشق فرهنگ ایران بود و در نامه‌های فراوانی که از چوبک به جا ماند، دلتنگی خود را نسبت به ایران و فرهنگش نشان داد.
علی فردوسی، یکی از دوستان چوبک در آمریکا، در خاطراتش از عشق چوبک به حافظ صحبت می‌کند و می‌گوید: «در این میان عاشق حافظ بود. سال‌های آخر زندگی‌اش، وقتی چشم‌هایش دیگر به خوبی نمی‌دیدند، یا دیگر جز سایه‌روشنی نمی‌دیدند، به هر که می‌رسید، التماس می‌کرد برایش کتاب بخواند. به خصوص غزلی از حافظ. گاهی روزها وقتی قدسی خانم برای خرید بیرون می‌رفت، التماس می‌کرد که پیش از رفتن غزلی از حافظ برایش بخواند تا در فاصله‌ای که قدسی در منزل نیست، در نشئه دنبالچه آن غزل شنا کند. و وای به حال کسی، اگر در خواندن غزلی از حافظ آن را ضایع می‌کرد. و بدا به حال کسی اگر وسط خواندن غزل دست به تعبیر آن می‌زد.»
علاقه‌ی چوبک به سنت‌های فرهنگی ایران به قدری تند و تیز بود که بدون هیچ مماشاتی حاضر نبود از روی آن‌ها عبور کند و نسبت به آن‌ها کوتاه بیاید. نقل می‌کنند که سال 1369 قرار بود در دانشگاه کالیفرنیا بزرگداشتی برای صادق چوبک برگزار کنند. در آن جلسه آدم‌های زیادی صحبت کردند. احمد شاملو هم به همراه همسرش به برکلی رفته بودند و می‌خواستند در آن جلسه صحبت کنند که چوبک تمایلی به این کار نداشت.
خود چوبک به علت جراحی‌ای که روی چشمش شده بود، به این جلسه نرفته بود و شب دوم چوبک بخش قابل توجهی از سخنرانان و گردانندگان آن برنامه را به خانه‌اش دعوت کرده بود. می گویند بین احمد شاملو و صادق چوبک کدورتی بود و شاملو برای رفع این کدوت تا آن جا رفته بود. در آن شب بعد از شام تصمیم می‌گیرند حافظ بخوانند و در آن جمع از شاملو می‌خواهند که غزلی از حافظ را بخواند.
علی فردوسی در بخشی از خاطراتش ماجرای آن شب را این گونه تعریف می‌کند: «یکی گفت: آقای شاملو ممکن است لطف کنید غزلی از حافظ برای ما بخوانید. فکر نمی‌کنم در تمام تاریخ سخن فارسی، تارهای صوتی‌ای بهتر از تارهای صولت لَخت و مَلَسِ شاملو برای خواندن شعر فارسی، آفریده شده باشند. اصوات زبان فارسی با آن چنان رخوتی از روی تارهای صوتی او می‌گذشتند که انگار غلظتی انگبینی داشتند.
یکی گفت: حافظ شاملو دارید؟ خطابش به چوبک بود. همه به چوبک نگاه کردیم. حرفی نزد. پیدا بود که در این زمینه مایل به همکاری نیست، و اگر این نبود که میزبان بود همان جا محکم توی ذوق پیشنهادکننده می‌زد. با وجود این، یکی رفت از کتاب خانه چوبک که در اتاق خوابش بود، بغل آن پوستر گنده‌ی نیل آرمسترانگ بر سطح ماه، حافظ شاملو بیاورد. نبود، پیدا نشد. یکی پرسید: آقای چوبک حافظ شاملوی شما کجاست؟ کفر چوبک درآمده بود. گفت: از روی حافظ قزوینی بخوانید. تا حافظ قزوینی هست، خواندن از روی بقیه حافظ‌ها بی‌معنی است!
همه چیز ایستاد، برای یک لحظه، با صدای یک ترمز بد، کشیده شدن سوزن گرامافون در عوض شیارهای صفحه. همه به شاملو نگاه کردند، با آن حضور بزرگ‌تر از زندگی‌اش فضایی بیش از ابعاد جثه‌اش پر کرده بود. شاملو که برای آشتی و از دل درآوردن آمده بود، بی آن که هیچ آزردگی از خود بروز دهد، گفت: پس حافظ قزوینی را بیاورید. کسی رفت و حافظ قزوینی را آورد. شاملو شروع کرد به خواندن.
چوبک پرزهای نرم بناگوش گربه‌اش را با سرانگشتانش شانه می‌کرد. به نظر می‌رسید او و شاملو، حالا که تاریخ به شکلی تلخ و غربت زده، در درون یک مغلوبیت، همتایی‌شان را برجسته کرده بود، دشنه هاشان را دفن کرده بودند. حافظ قطره قطره، مثل عسل در صوت شاملو می‌چکید. انعکاسی زرین فام به رخسار چوبک حالت روحانی می‌داد. زمان به خلسه افتاده بود، و ایران مثل یک هستی عرفانی همه جا را انباشته بود.»
در نامه‌های متعددی که چوبک در سال‌های قبل و بعد از انقلاب به دوستانش می‌نوشت، می‌توان علاقه‌ی افراطی او را به ایران و فرهنگش دید. عاشق کتاب‌های کلاسیک فارسی بود و از کتاب خانه‌اش در تهران تنها کتاب‌هایی که مایل بود با خود داشته باشد، کتاب‌هایی بودند امثال تاریخ بیهقی و کلیات سعدی و این‌ها. او عاشق غذاهای ایرانی بود. با آن که از ایران مهاجرت کرده بود، ولی همواره دلش به یاد ایران بود. نسبت به میراثی که برای او به جا گذاشته بودند، به شدت حساس بود.
در نامه‌ای که مال سه سال قبل از مرگش است و البته بعد از مرگش در مجله بخارا منتشر شد، خطاب به علی دهباشی نوشته بود: «یک قرآن و دو سینی کوچک برنجی پیش... بود با مقداری اثاثیه دیگر. آن اثاثیه را آورد و این قرآن و این سینی نزد دایی‌اش مانده و خودش در سوئد است. خواهش می‌کنم کسی را بفرستید این‌ها را بگیرد و نزد خود نگاه دارید. این‌ها از یادگارهای پدر من است. چنان که ملاحظه خواهید فرمود، پدرم پشت قرآنان را به من هدیه کرده به خط خودش.
می‌خواستم این سه رقم جنس جای امنی داشته باشد. از این رو دست به دامن شما می‌شوم. آقای... به داییش نوشته یا تلفن کرده که آن‌ها را در اختیار شما یا نماینده شما بگذارد. می دانم رفت و آمد در تهران مشکل است. با وجود این خواهشمندم یکی از کارکنان مجله یا دوستانتان هر کس که امکان داشته باشد، بفرستید آن‌ها را بگیرند و نزد خود نگاه دارید تا بعدها با خودتان بیاورید یا به دست شخص مطمئن پیش بیژن بفرستید.»
چوبک از سال 1345 که رمان «سنگ صبور» را نوشت تا پایان عمرش دیگر رمان و داستانی منتشر نکرد، گویی همه خلاقیت و نوآوری خود را در این رمان به جا گذاشته بود و دیگر توان پرداختن به سوژه تازه‌ای نداشت. «سنگ صبور» از همان لحظه انتشارش بحث‌های متعددی برانگیخت. برخی آن را پسندیدند و برخی نیز آن را نپسندیدند.
محمدعلی جمالزاده یک سال پس از انتشارش از ژنو سوییس در نامه‌ای به او نوشت: «سنگ صبور» داستان چند تن مرد و زن و کودک بینوای خودمانی است که مظهر جماعت کثیری و بلکه اکثریت هم وطنان ما هستند در جهل و بی خبری و خرافات و گرسنگی و کثافت و دروغ و فریب غوطه ورند و مع هذا چندان گله و شکوه‌ای هم از خالق و مخلوق و خلقت ندارند و با تریاق توکل و رضا دل خود را خوش نگه می‌دارند.

بی نهایت استادانه از عهده کار برآمده‌اید و هم چنان که گویا سابقاً معروض داشته‌ام، آن چه را گوش می‌شوند و آن چه را چشم می‌بیند (و گاهی آن چه را خاطر احساس می‌کند)، همه را مانند دستگاه عکاسی و جعبه صورت صدا با قدرت و بصیرت کامل منعکس ساخته‌اید.»
اما همه دست به ستایش چوبک نزدند. در همان سال 1346 نجف دریابندری ساز مخالف زد و در بررسی کتاب نوشت: «"سنگ صبور" برخلاف دو مجموعه داستان قبلی که با سکوت ناراحتی رو به رو شد، تقریباً بلافاصله بحث‌های تندی را برانگیخت. از جمله دوست عزیز بنده تورج فرازمند در یکی از مجلات فرهنگی، این کتاب را به طرز عجیبی ستایش کرد. خلاصه این که "سنگ صبور" به عقیده من کوششی است رقت آور برای اثبات وجود خویش از جانب نویسنده‌ای که حس جهت یابی و تناسب را به کلی از دست داده است و چیزی هم برای گفتن ندارد، و در عین حال مجذوب حرکات نویسندگان آزمایش گری است مانند جیمز جویس و ویلیام فالکنر و جان دوس پاسوس و تورنتون وایلار بی آن که معنی و اهمیت آزمایش گری آن‌ها را درک کرده باشد، صادق چوبک بی آن که ورد را خوب آورده باشد سوراخ دعا را گم کرده است.»
چوبک نخستین مجموعه داستانش را با عنوان «خیمه شب بازی» در سال 1324 منتشر کرد و چهار سال بعد در سال 1328 مجموعه دیگری با عنوان «انتری که لوطیش مرده بود» منتشر کرد. از مهم‌ترین آثار چوبک می‌توان به رمان «تنگسیر» اشاره کرد که به زبان‌های مختلف نیز ترجمه شده است و فیلمی نیز با همین عنوان به کارگردانی امیر نادری از روی آن ساخته شد.
محمدعلی جمالزاده زمانی که در سوییس بود، در مقابله‌ای در مجله کاوه که خارج از ایران منتشر می‌شد، درباره این رمان نوشت: «سرتاسر کتاب «تنگسیر» عشق و علاقه چوبک را به آن سرزمین که موطن اوست، می‌رساند و گرچه اعتقادی به مردم بندر و بندری‌ها ندارد، یعنی از مفت خوارهای مفنگی و بی درد آن صفحات بیزار است، ولی توصیفی که از مردم تنگستان و از تنگسیر نموده است، روح انسان را زنده می‌کند و رمز این که مملکت ما با آن همه سستی مردمش، فقر آن‌ها و جهل و نادانی و رذالت‌های اخلاقی و فساد هیئت حاکمه (و هم چنین فساد اغلب آن‌هایی که محکوم به چنین هیئت‌های حاکمه هستند) و آن همه حرص و شعبده بازی‌ها و توطئه‌های کشورهای وسعت طلب و جهانگیر از میان نرفته است و باقی مانده است و آثار حیات و جان دار بودن و زنده بودن و عشق به زنده بودن در آن عیان و آشکار است، بر خواننده کتاب مکشوف می‌گردد و در این حرفی نیست که تا در محیطی و در میان قومی افرادی مانند محمد تنگسیری که به حق او را شیرمحمد خوانده‌اند، باقی است، آن قوم شایسته زنده بودن و بقا و سرافرازی است.»
صادق چوبک علاوه بر نویسندگی ترجمه هم می‌کرد. اما ترجمه‌های او در حدی نبود که بتوان او را ملقب کرد به صفت مترجم. چوبک قبل از انتشار نخستین مجموعه داستانش نمایشنامه کوتاهی را از یوجین اونیل با نام «پیش از ناشتایی» به فارسی ترجمه و در مجله سخن منتشر کرد. ویژگی این نمایشنامه و ترجمه در این بود که مترجم برای نخستین بار در ایران از زبان محاوره‌ای و شکسته نویسی استفاده کرد؛ کاری که تا پیش از آن سابقه نداشت و بعدها رواج فراوان یافت. چوبک پس از آن جز یکی دو داستان کوتاه و یک کتاب برای کودکان و یک کتاب از داستان‌های عاشقانه هندی اثری به فارسی ترجمه نکرد و کار ترجمه را به کنار گذاشت.
صفدر تقی زاده که خود از مترجمان قدیمی است و کنار ابراهیم گلستان، نجف دریابندری و محمدعلی صفریان و صادق چوبک از کارکنان شرکت نفت بود، می‌گوید ادبیات آمریکا روی ذهن و نگاه ادبی چوبک تأثیر گذاشته بود و این تأثیر را حتی از داستان‌های اولش نیز می‌توان دریافت.
تقی زاده می‌گوید: «اشاره به دو سه داستان کوتاه "خیمه شب بازی" و استفاده از قالب‌های خاص داستان‌هایی که در آن ایام در آمریکا متداول شده بود، شاید میزان تأثیرپذیری را تا حدودی نشان بدهد. داستان کوتاه "یحیی" مثلاً نمونه‌ای از داستان‌های اُهنری است که در آن داستان با واقعه غیرمنتظره‌ای به پایان می‌رسد. پسرک روزنامه‌فروشی، نام روزنامه‌ی "دیلی نیوز" را فراموش می‌کند و در پایان ناگهان اسمی به یادش می‌آید و فریاد می‌کشد: پریموس! پریموس!»
یکی از نویسندگان آمریکایی اوایل قرن بیستم آلبرت مالتز بود که داستان کوتاهی با عنوان «واقعه سر پیچ خیابان» دارد که در آن، دو افسر پلیس یا پاسبان، مرد مستی را گرفته‌اند و می‌خواهند با مشت و لگد او را ببرند و مردم دورشان جمع شده‌اند و هر کدام اظهارنظری می‌کنند.
صفدر تقی زاده معتقد است داستان‌های «عدل» و «قفس» که هر دو از داستان‌های کوتاه و معروف چوبک در مجموعه داستان «خیمه شب بازی» هستند، با استفاده از این پیشینه نوشته شده‌اند. داستان «عدل» تصویر دقیق صحنه‌ای است از اسبی که در یک روز زمستانی یخ بندان در جوی پهنی افتاده و قلم دست و کاسه زانویش شکسته است و مردم اطراف او گرد آمده‌اند و برای بیرون کشیدنش اظهارنظر می‌کنند.

داستان کوتاه

لک لک بوک
لک لک بوک